سر پیچ از هم جدا شدند. یکی زندانی بود، دیگری زندانبان. زندانی دوره محکومیتش را گذرانده بود و زندانبان دوره خدمتش را. چمدان هایشان پر از گذشته بود، حوله کهنه، ریش تراش زنگ زده، آینه جیبی و. آنها سرنوشت مشترکی داشتند. هر دو خاطرات خود را پشت میله ها گذاشته بودند. و وقتی سر پیچ از هم جدا شدند، برف بر هر دوی آنها یکسان می بارید

من تلاش میکنم پس هستم

داستان کوتاه آموزنده10

داستان کوتاه آموزنده9

داستان کوتاه آموزنده8

بود، ,دوره ,سر ,زندانی ,زندانبان ,هم ,هم جدا ,از هم ,سر پیچ ,پیچ از ,خود را

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ویلاگ فروشگاه لپ تاپ دست دوم اطلاع گستر TigerService روان کننده بتن در سیمان و عمران، خرید انجمن علمی پژوهشی زبان و ادبیات عربی تری چت|تری گپ|توش گپ|توش چت|لاش چت|لاش گپ|اوخ چت|می می گپ|می می چت نفس تازه پَر نویس ETS گالری ساعت مد یزد رولت روسی